خوندن داستان های کوتاه برای کسانی که وقت کمی برای مطالعه دارن و از طرفی دلشون نمیخواد که داستانی رو که دارند میخونن بذارن زمین، فکر خوبیه.
پیشنهاد امروز #رنگی_رنگی هم یک مجموعه داستان کوتاه هست که اریک امانوئیل اشمیت اون رو نوشته و شخصیت اصلی همه داستان هاش هم خانمها هستن. بیشتر داستانهای این کتاب پایانهای غیر منتظره دارن و اونقدری جذبتون میکنن که به کلی یادتون بره کجا هستین. پس این کتاب رو برای وقت هایی که باید توی صف های طولانی یا ترافیک منتظر بمونید ، تو کیفتون بگذارید.
ادامه این مطلب را در این لینک ببینید.
علی غفوری، عکاس پرتره جوان و متولد اصفهان است. او در سال ۱۳۹۰ تحقیق و بررسی فرهنگی پیرامون حجاب را آغاز نمود و نتیجه آن خلق سبکی جدید با پوششی انسانی و بین المللی در عکاسی مدرن شده است. علی غفوری در عکس های پرتره خود از نمادی فرهنگی و کهن الهام می گیرد. آثار او به زیبایی بازتاب کننده احساس سوژه هستند که گویی زمان در آن ها یخ زده است. علی این سبک از عکاسی پرتره را در قالب یک کتاب آموزشی PDF، با نام «عکاسی حجاب»، در آورده که در ادامه این مطلب از وبگاه #لنزک با آن بیشتر آشنا شده و می توانید آن را دانلود نمایید.
ادامه این مطلب را در این لینک ببینید.
کتابی که امروز میخوایم براتون معرفی کنیم، نمایشنامهای هست که تنسی ویلیامز اون رو نوشته و داستان یک خانواده سه نفره رو روایت میکنه. بیشتر داستان در مورد لورا، دختر خانواده و مسائلی که در زندگیش داره هست. این نمایشنامه از آثار مشهور ادبی جهانه و “اینجا بدون من” ، فیلمی که بهرام توکلی در سال ۱۳۸۹ اون رو ساخت، هم اقتباسی از این نمایشنامهی بی نظیره.
ادامه این مطلب از وبگاه #رنگی_رنگی را در این لینک ببینید.
آسوپاس در پاریس و لندن اولین کتابی است که از جورج ارول منتشر شده. ساختاری شبیه «به یاد کاتالونیا» دارد و روایت چند ماه از زندگی ارول است. زمانی که در پاریس زندگی میکرده و از سر فقر مجبور بوده در بدترین محلهها زندگی کند و گرسنگی بکشد و پستترین کارها را انجام دهد. بعد هم که به لندن برگشته و مدتی با بیخانمانها سر کرده.
جورج ارول نویسندهی مورد علاقهی من است و آسوپاس شاید محبوبترین کتابش برای من. در مقدمهی یکی از نسخههای انگلیسی آسوپاس نوشته که خیلی از طرفداران ارول این کتاب را بیشتر از همهی کارهایش دوست دارند. کتاب قطعاً به شهرت ۱۹۸۴ و مزرعهی حیوانات نیست و تا حدود زیادی ربطی به آنها ندارد، ولی با اینکه رمان نیست، واقعاً جذاب و خواندنی است، بهخصوص شصت درصد اول کتاب که در پاریس میگذرد. خلاصه که خواندنش را پیشنهاد میکنم.
ادامه این مطلب از وبگاه #خوابگرد را در این لینک ببینید.
رودررو با ترس
«قلب کوچک متقلب» بیش از آنکه ماجرامحور باشد، شخصیتمحور است و شخصیتهایش هم عمیقاً آشنا هستند؛ خیلی شبیه خودمان، با بدبینی گاهگاه و مهربانیهای یک خط در میان. آدمهایی که در میان انبوهی از احساسات متناقض نسبت به جهانشان و به یکدیگر، همچون مورچهای در تار عنکبوت گرفتار اند. هر بار رهایی مییابند و باز گرفتارتر میشوند. درست شبیه همهی آدمهای واقعی دیگر. نه آنقدر خوب اند که خواننده خودش را در میان ردیفی از صفات مثبتشان گیج و منگ ببیند و نه آنقدر بد که از سیاهی دنیا به ستوه بیاید و کتاب را از نیمه رها کند.
الیزابت، ری، رزی، لنک، جیمز و حتا سیمون که با حماقتهای کودکانهاش تجربهی آگاهی را برای دیگران به ارمغان میآورد، مثل همهی ما افکاری در سر دارند که از بروز آن دلپیچه میگیرند و نگران میشوند که صداهای ناجوانمرد توی ذهنشان دست به کار شوند و جایی میان هیاهوی گفتگوهایشان، ذات نامهربانشان را لو بدهند.
این آدمها، جایی در گوشه و کنار کتاب، و در آرامش خلیج بی ویو (جایی که قصهی کتاب در آن اتفاق میافتد) فرو میپاشند، به دردهایشان خودآزارانه قدرت میبخشند و در عین حال به صورتهایشان سیلی میزنند تا سرخ بمانند، تا رازهایشان در چهرههای خندانشان پنهان بماند. این آدمهای تا حدودی دوستداشتنی با ترسهایشان، دلهرههایشان و دغدغههای گاه بیدلیل، از نگاه خواننده داستان میسازند و زندگی روزمرهی هر کدام، فصلی ست از کتاب که تنیده در داستان زندگی دیگری، در رابطهها و عشق و مکالماتشان روایت میشود.
ادامه این مطلب از وبگاه #خوابگرد را در این لینک ببینید.