رودررو با ترس
«قلب کوچک متقلب» بیش از آنکه ماجرامحور باشد، شخصیتمحور است و شخصیتهایش هم عمیقاً آشنا هستند؛ خیلی شبیه خودمان، با بدبینی گاهگاه و مهربانیهای یک خط در میان. آدمهایی که در میان انبوهی از احساسات متناقض نسبت به جهانشان و به یکدیگر، همچون مورچهای در تار عنکبوت گرفتار اند. هر بار رهایی مییابند و باز گرفتارتر میشوند. درست شبیه همهی آدمهای واقعی دیگر. نه آنقدر خوب اند که خواننده خودش را در میان ردیفی از صفات مثبتشان گیج و منگ ببیند و نه آنقدر بد که از سیاهی دنیا به ستوه بیاید و کتاب را از نیمه رها کند.
الیزابت، ری، رزی، لنک، جیمز و حتا سیمون که با حماقتهای کودکانهاش تجربهی آگاهی را برای دیگران به ارمغان میآورد، مثل همهی ما افکاری در سر دارند که از بروز آن دلپیچه میگیرند و نگران میشوند که صداهای ناجوانمرد توی ذهنشان دست به کار شوند و جایی میان هیاهوی گفتگوهایشان، ذات نامهربانشان را لو بدهند.
این آدمها، جایی در گوشه و کنار کتاب، و در آرامش خلیج بی ویو (جایی که قصهی کتاب در آن اتفاق میافتد) فرو میپاشند، به دردهایشان خودآزارانه قدرت میبخشند و در عین حال به صورتهایشان سیلی میزنند تا سرخ بمانند، تا رازهایشان در چهرههای خندانشان پنهان بماند. این آدمهای تا حدودی دوستداشتنی با ترسهایشان، دلهرههایشان و دغدغههای گاه بیدلیل، از نگاه خواننده داستان میسازند و زندگی روزمرهی هر کدام، فصلی ست از کتاب که تنیده در داستان زندگی دیگری، در رابطهها و عشق و مکالماتشان روایت میشود.
ادامه این مطلب از وبگاه #خوابگرد را در این لینک ببینید.
کارگردان : وحید امیرخانی
نویسنده : مهدی علی میرزایی
بازیگران : جواد عزتی, ویشکا آسایش, هومن سیدی, اکبر عبدی
خلاصه داستان : آنچه از گفتنش شرم داریم بی شرمانه بر ما می تازد. میثم در به در گرفتن مجوز چاپ کتابش است؛ کتابی که می خواهد معضلات بلوغ جنسی دختر و پسر ها را حل کند اما...
منتقد: کمیل میرزایی
در مدت معلوم اولین کار وحید امیر خانی در مقام کارگردان و دومین فیلمنامه ی مهدی علی میرزایی پس از گشت ارشاد است.قلم تیز میرزایی به مانند کار گذشته اش با جوهر جسارت می نگارد ولی تنها جسارت در انتخاب موضوع برای فیلمنامه ی سینمایی شدن کافی نیست.در مدت معلوم همان طور که از اسمش پیداست باید به موضوع ازدواج موقت به عنوان راه حلی برای عطش جوانان به برخورد نزدیک-جوانان ناتوان از ازدواج دائم- بپردازد البته با لحن کمدی،اما نقص اصلی کار در همین نپرداختن است.
ادامه این مطلب از وبگاه #نقد_فارسی را در این لینک ببینید.
این تصور غلط وجود دارد که همه فیلم های فمینیستی درباره زنانی است که رفتار مردانه دارند و فعالانه از مردان متنفر هستند و برای حقوق برابر، قانون حق سقط جنین، دستمزد مساوی و غیره مبارزه می کنند. این تصور کلیشه ای تک بعدی حق مطلب را نسبت به عناصر پیچیده ای که در فیلم های فمینیستی در کارند ادا نمی نماید.
برای مثال فیلمسازان فمینیست نه فقط دلمشغول محتوا هستند بلکه به همچنین می توانند مفاهیم تزویج جنسی نرمال، پایان بندی روایت، تدوین، بت وارگی (فتیشیسم)، شیئ رفتاری، حالت های (نا)خشنودی و وجوه زمانی و مکانی را به چالش بکشند. فیلمسازان فمینیست با تجربه کردن فرم و محتوای یک فیلم، دیدگاه های زنانه را با جهان سینمایی روایت بهم پیوند می دهند حال آنکه دستور زبان سینمای مردسالارانه را به چالش می کشانند. این صرفا درباره ایجاد تفاوت جنسیتی نیست بلکه حول ساختن زبانی سینمایی است که می تواند برای انواع مختلفی از تماشاگران رضایت (و نارضایتی) به ارمغان آورد.
ادامه این مطلب از وبگاه #نقد_فارسی را دراین لینک ببینید.
عصر روز جمعه بیست و هشتم خرداد ماه ماه، برنامه هزارصدا با داروی بنیامین بهادری به عنوان کارشناس خوانندگی، فرید احمدی به عنوان کارشناس ترانه و امیرقدیانی به عنوان کارشناس آهنگسازی و انندگی استاد تورج شعبانخانی به عنوان خواننده مهمان، در فرهنگسرای ارسباران برگزار شد.
به گزارش سایت موسیقی ما، این برنامه که بیستمین برنامه از این سلسله برنامههای مسابقه موسیقی بود، درست در روز هفتم درگذشت حبیب محبیان برگزار میشد، به همین مناسبت روند آن تحت تاثیر درگذشت این هنرمند نامدار موسیقی پاپ قرار گرفته بود. در ابتدای این برنامه، آرش نصیری، بنیان گذار، مدیر و مجری هزار صدا، شعر «به شب نشینی خرچنگهای مردابی/ چگونه رقص کند ماهی زلال پرست» استاد محمدعلی بهمنی را خواند که حبیب محبیان روی آن یکی از مشهورترین آهنگهایش را خوانده است. آهنگ تیتراژ این برنامه هم، آهنگ مشهور «هوای امامزاده» حبیب بود و همچنین علی احمیان که یک خواننده جوان و خوش آتیه موسیقی راک است و در دورههای گذشته این برنامه به عنوان نفر برگزیده انتخاب شده بود، قطعه مادر حبیب را به زیبایی اجرا کرد.
ادامه این مطلب از وبگاه #موسیقی_ایرانیان را در این لینک ببینید.
«چهارده ساله که بودم؛عاشق پستچی محل شدم. خیلی تصادفی رفتم در را باز کنم و نامه را بگیرم، او پشتش به من بود. وقتی برگشت قلبم مثل یک بستنی، آب شد و زمین ریخت! انگار انسان نبود، فرشته بود! قاصد و پیک الهی بود؛ از بس زیبا و معصوم بود! شاید هجده نوزده سالش بود. نامه را داد. با دست لرزان امضا کردم و آنقدر حالم بد بودکه به زور خودکارش را از دستم بیرون کشید و رفت. از آن روز،کارم شدهر روز برای خودم نامه نوشتن و پست سفارشی! تمام خرجی هفتگی ام برای نامه های سفارشی می رفت. تمام روز گرسنگی می کشیدم، اما هر روز یک نامه سفارشی برای خودم میفرستادم که او بیاید و زنگ بزند، امضا بخواهد، خودکارش را بدهد و من یک لحظه نگاهش کنم و برود ….»
ادامه این مطلب از وبگاه #چی را در این لینک ببینید.